حنیفاحنیفا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

حنیفا مورچه ی قشنگ مامانشه

جیا

داشتم درس می خوندم. اومدی گفتی: جیا نگاه کردم دیدم یه جفت جوراب گرفتی دستت و منتظری که من برات بپوشم. با خوشحالی پاهاتو نگاه می کردی و می گفتی: جیا
8 فروردين 1392

چت

داشتیم با باباجون چت می کردیم. وسطش تو اومدی کنترل رو آوردی و گفتی :شی ددی(یعنی سی دی خاله ستاره بذارید برام) بعد مابهت گوش ندادیم که چت کنی. باباجون گفت : بده من برات سی دی بذارم. کنترل رو گرفته بودی جلوی لپ تاب ،دقیقا همون جایی که دست باباجون بود. و منتظر بودی تا باباجون کنترل رو ازت بگیره و سی دی بذاره برات ...
8 فروردين 1392

دَش

رفته بودیم مهمونی . موقع برگشتن یه کفش بچه گونه رو برداشته بودی و می گفتی : دَش (یعنی کفش)  
8 فروردين 1392

یَ یَ یَ

یه کلیپ دیدی که چند تا پسر دارن توی مدرسه می رقصن. دور خودت می چرخی و یه کمی دستاتو تکون می دی. خیلی می چرخی .شاید 20 -30 دور می چرخی و از ما می خوای که برات دست بزنیم. همه رو یکی یکی نگاه می کنی و حواست هست که همه حتما دست بزنن.هرکسی که دست نزنه بهش تذکر می دی. و خودت هم آواز می خونی : یَ یَ یَ یَ یَ
8 فروردين 1392
1